جدول جو
جدول جو

معنی دژم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دژم کردن(چُ رَ تَ)
اندوهگین کردن. اندوهناک ساختن:
دژمش کرد درم لاجرم به آخرکار
ستوده نیست کسی کو سزای لاجرمست.
ناصرخسرو.
- دژم کردن بخت کسی، تیره کردن بخت او:
مکن بخت فرزند خود را دژم
ببینی دل خویش زین پس به غم.
فردوسی.
- دژم کردن چهره، درهم و خشم آلود کردن آن:
دژم کرد شاه اندر آن کار چهر
بفرمود تا رفت بوزرجمهر.
فردوسی.
بیامد به قلب سپه پیلسم
دهان پر ز کین چهره کرده دژم.
فردوسی.
- ، تیره کردن:
گر ز پی غزو غز قصد خراسان کنی
گرد سواران کند چهرۀ گردون دژم.
خاقانی.
- دژم کردن دل، غمگین و افسرده کردن آن را:
مدار ایچ تیمار با جان بهم
به گیتی مکن جاودان دل دژم.
فردوسی.
ایزد او را برساناد به کام دل او
دل ما شاد کناد و دل بدخواه دژم.
فرخی.
نیست مسعودسعد کار خرد
دل ز کار جهان دژم کردن.
مسعودسعد.
- دژم کردن رخساره، پرچین کردن آن. درهم کشیدن آن از اندوه و غم:
همی گفت رخساره کرده دژم
ز کار سیاوش دلش پر ز غم.
فردوسی.
- دژم کردن روزگار بر خود، تیره و تباه کردن و بر خودتنگ گرفتن جهان:
دو رخساره پر خون و دل سوکوار
دژم کرده بر خویشتن روزگار.
فردوسی.
- دژم کردن روی، ترش و پرچین کردن روی از خشم:
نبینی ز من یک سخن بیش و کم
تو زین پس مکن روی بر من دژم.
دقیقی.
زبان آورش گفت و تو نیز هم
چو خسرو مکن روی بر ما دژم.
بوشکور.
نشستند با روی کرده دژم
زبانشان نجنبید بر بیش و کم.
فردوسی.
بدیدی مرا روی کردی دژم
دمیدی بر آن آتش تیزدم.
فردوسی.
کمندی به فتراک بر شست خم
خم اندرخم و روی کرده دژم.
فردوسی.
جهان چون من دژم کردم بر او روی
سوی من کرد روی خویش خندان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
تعبیۀ دام. ساختن دام. نهادن دام. چیدن دام، حیله و اسباب مکر ساختن:
ای کام دلت دام کرده دین را
هشدار که این راه انبیا نیست.
ناصرخسرو.
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را.
(از نصیحهالملوک غزالی).
- به دام رام کردن، بچاره و تدبیر در دام آوردن:
که نام نیکو مرغیست فعل نیکش دام
زفعل خویش بدان دام رام باید کرد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ ژَ / دِ ژَ کَ دَ / دِ)
اندوهگین ساخته و غمگین کرده. رجوع به دژم کردن شود.
- دژم کرده چشم، گریان و غمزده:
خبر یافت آمد دژم کرده چشم
بدان چاکران بانگ برزد بخشم.
اسدی.
- دژم کرده روی، افسرده و پرآژنگ و تیره روی:
جوان داردش گاه با رنگ و بوی
گهش پیر دارد دژم کرده روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
با آتش ملایم چیزی راپختن بدون آنکه جوش آید. (ناظم الاطباء). بر آتش ملایم نهادن چنانکه چای را دم کردن و غالباً راه برون شدن بخار مایع درونی را گرفتن، چنانکه پلو را دم کردن. آب گرم بر روی گیاه دارویی یا چای بستن تا مهیا شود. (یادداشت مؤلف). ریختن مایع جوشان بر روی جسم دارویی و نگاهداری آن تا سرد شدن است و منظور بیرون کشیدن و حل برخی مواد محلول در گرما و آب گرم می باشد. مایع حاصل را دم کرده می گویند: دم کردۀ برگها و گلها را با نیم ساعت و دم کردۀ ریشه ها و پوستها را با دو ساعت دم کردن تهیه می کنند. دم کردن این مزیت را دارد که باعث حل مواد نشاسته ای نمی شود و دم کرده ها تقریباًزلال می باشند. (از کارآموزی داروسازی صص 26- 27).
- دم کردن پلاو و جز آن، آتش را در دیگدان کم کردن و بروی دیگ آتش کردن. (ناظم الاطباء). پلویا چلو را پس از نیم پز کردن و آبکش کردن و بار دیگردر دیگ ریخته و بر آتش ملایم نهادن و راه خروج بخار را بستن تا نیک پزد. (از یادداشت مؤلف).
- دم کردن چای، ریختن آب جوشان بر چای خشک و ماندن تا رنگ افکند. (یادداشت مؤلف).
، گرم شدن و داغ شدن با اندک رطوبتی: هوا امروز دم کرده است، یعنی گرم و مرطوب است. (یادداشت مؤلف). اشباع شدن مکانی از بخار بطوری که تنفس در آن مشکل باشد.
- دم کردن هوا، بخاری گرم در هوا پیدا شدن، چنانکه در جای گرم و مرطوب به روز آفتابی. (یادداشت مؤلف).
، نفخ کردن شکم: شکمم دم کرده است، یعنی باد (گاز) در آن بسیار شده است. (یادداشت مؤلف) ، نفس کردن. نفس زدن. دم زدن. همنفس شدن. (از یادداشت مؤلف).
- دم کردن با کسی (حیوانی) ، همدم و همنفس او شدن. با او بسر بردن:
چگونه تلخ نبود عیش آن مرد
که دم با اژدهایی بایدش کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
آمیختن، مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کردن
تصویر دست کردن
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
((دَ کَ دَ))
اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد، چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن، برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
الشّراب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
Brew
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
brasser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
酿造
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
ชง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
варить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
brauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
заварювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
ابالنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
চা তৈরি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
kuchemsha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
preparar (bebida)
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
demlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
양조하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
醸造する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
לחלוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
उबालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
parzyć (napój)
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
brouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
preparar (bebida)
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
preparare (bevanda)
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
menyeduh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی